مجسمه های دست ساز
همهچی از یه شب عجیب شروع شد…
نه طرحی داشتم، نه سابقهای.
تا چهل سالگی هیچوقت چیزی نساخته بودم. دنیای من خلاصه میشد تو خوشنویسی، موسیقی و شعر… ساختن با دستهام؟ اصلاً تو ذهنم هم نمیگنجید.
ولی یه شب، انگار یه جرقه تو وجودم افتاد.
یه حس، یه آتیش ناآشنا، منو کشوند سمت سیمها. دست بردم سمتشون، بدون اینکه بدونم قراره چی بشه. فقط میساختم… بیوقفه، بیفکر، با تمام حسی که تو دلم شعلهور شده بود.
نمیفهمیدم این مجسمهها از کجا میان، چطور شکل میگیرن… فقط یه چیزی تو من بود که میخواست بیرون بیاد.
و من تنها چیزی که برای بروز دادن اون داشتم، حلقههای خاموش سیم بودن.
پای قصهی تکتک مجسمههام بنشینید،
حرفی برای گفتن دارند.
من مجسمهساز نیستم…
من احساس میسازم،
من مفهوم میسازم.
مجسمههای من نفس میکشند.
من شاعر یک شعر تصویری نوظهورم…
من آشورم…
آشور یعنی تغییردهنده.
هر مجسمهای که ساختم، قصهای داره. قصهای واقعی.
چون من هیچوقت با ذهنم نساختم…
با حسم ساختم.
حسی که از بیرون میاومد — از آدمها، از دنیا، از تماشا کردن زندگی — ولی تهش همیشه منو میبرد به درون خودم…
و حالا، اینجا ایستادم؛
با دستهایی که از دل سیم، زندگی بیرون کشیدن…
با دلی که هر بار موقع ساختن، هزار بار تپیده، لرزیده، گریه کرده، خندیده.
هر مجسمهای که میسازی، یه جور سفره… یه سفر از درون به بیرون، از حس به شکل.
و من این سفر رو نهفقط ادامه دادم، بلکه یاد گرفتم چطور راهشو به دیگران نشون بدم.
اگه تو هم یه حسی ته دلت داری که سالهاست دنبال راهیه برای دیده شدن…
اگه دلت میخواد چیزی خلق کنی، اما نمیدونی از کجا…
یا حتی اگه فقط دلت میخواد لمس کنی این جنس هنر رو… اینجا برای توئه.
اگه دوست داری این حس رو با دستهات لمس کنی،
اگه دلت میخواد یاد بگیری چطور بیهیچ پیشزمینهای، از دل سیم و حس، چیزی بسازی که حرف بزنه…
من اینجام. با کلاسهای آموزشیای که از دل تجربه میان، نه فقط تکنیک.
کلاسهام هم حضوری هستن، هم آنلاین؛
برای اونایی که هیچوقت چیزی نساختن،
و اونایی که مدتهاست چیزی تو دلشون جا مونده.
و اگر فقط اومدی اینجا تا تماشا کنی،
قدمهات روی چشم.
آثار من هر کدومشون یه قصهن. دعوتت میکنم به دیدنشون،
شاید یکیشون قصهی تو باشه…
با عشق
[آشور_شاعر شعر تصویری]