من اولین کسی نیستم که با سیم مجسمه ساخته، اما نخستین نفریام که به این هنر، هویتی تازه و جدی بخشیدم؛
جایی که سیم فقط یک ابزار نیست، بلکه زبانیست برای روایت احساس، فکر و معنا.
پیش از من، مجسمههای سیمی بیشتر جنبهی تزیینی یا کادویی داشتن؛ محدود به درختها، حیوانات، یا انسانهایی بیتناسب و دور از آناتومی واقعی.
اما با ابداع سبک «مجسمه سیمی آشور»، این نگاه محدود کنار گذاشته شد.
در این سبک، سه اصل بنیادی وجود داره:
آناتومی دقیق، انتقال مفاهیم عمیق (اجتماعی، فرهنگی و اعتقادی)، و القای حس زنده بودن.
من بدون استفاده از لباس، اشیای جانبی یا هیچ تزیینی، فقط با یک کالبد سیمی و تکیه بر دانش آناتومی، تونستم مفاهیمی رو منتقل کنم که گاهی از زبان هم فراتر میرن.
و این، اوج هنر در این سبکِ خاصه:
بدنی عریان، خالص، بیواسطه؛ اما پر از جان، معنا و احساس.
طوری که خیلیها با دیدن مجسمهها میگن: «انگار نفس میکشه.»
اما ماجرا فقط به خلق اثر محدود نشد.
برای اولینبار، یک متد آموزشی جامع و کاربردی هم برای این سبک طراحی کردم؛ متدی که صرفاً برای نمایش نیست، بلکه قابل یادگیری و اجراست.
در مدت کوتاهی بعد از معرفی این روش، هنرجویان زیادی به این مسیر علاقهمند شدن و با همین متد، تونستن آثار قابلتوجهی خلق کنن و حتی به کسب درآمد برسن.
سبک من نهتنها در ایران، بلکه در سطح جهانی هم منحصربهفرده.
درحالیکه اغلبِ فعالان این رشته، فقط چند فیگور محدود و تکراری از موضوعاتی مشابه تولید میکنن،
من در سبک «مجسمه سیمی آشور» دامنهی وسیعی از کارها رو پوشش میدم؛
از انسان گرفته تا حیوان و درخت—و البته همه با مفهومی درونی و هدفمند.
این مسیر رو از کسی یاد نگرفتم.
هرچه هست، حاصل تجربه، آزمونوخطا، و باوریست که در طول زمان، به «مجسمه سیمی آشور» جان بخشیده